کلبه

دل نوشته های من

کلبه

دل نوشته های من

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمد شاملو» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شعری از احمد شاملو

گوش کن، دور ترین مرغ جهان می‌خواند

شب سلیس است، و یکدست، و باز

شمعدانی‌ها

و صدادارترین شاخه فصل،‌ماه را می‌شنوند

پلکان جلو ساختمان،

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم،

گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های ترا

چشم تو زینت تاریکی نیست

پلک‌ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا

و یا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشنید با تو

و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.


دلتنگی های آدمی را،

باد ترانه ای می خواند

 

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

 

و هر دانه ی برفی

 

به اشکی ناریخته می ماند

 

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

 

از حرکات ناکرده

 

اعتراف به عشق های نهان

 

و شگفتی های بر زبان نیامده

 

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

 

حقیقت تو

 

و

 

من


شانه‌ات مُجابم می‌کند

 

در بستری که عشق

 

تشنگی‌ست

 

زلالِ شانه‌هایت

 

همچنانم عطش می‌دهد

 

در بستری که عشق

 

مُجابش کرده است


کیستی که من اینگونه به اعتماد

نام خود را

 

با تو می گویم

 

نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

 

به کنارت می نشینم و

 

بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم

 

کیستی که من این گونه به جد

 

در دیار رویاهای خویش با تو

درنگ می کنم!


زیباترین حرفت را بگو

 

شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن

 

و هراس مدار از آنکه بگویند

 

ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ

 

چرا که ترانه ی ما

 

ترانه ی بی هوده گی نیست

 

چرا که عشق

 

حرفی بیهوده نیست .

 

 

 

حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید

 

به خاطر ِ فردای ما اگر

 

بر ماش منتی ست ؛

 

چرا که عشق

 

خود فرداست

 

خود همیشه است .

 

  • احمد رضایی