کلبه

دل نوشته های من

کلبه

دل نوشته های من

  • ۰
  • ۰

شعری از حسین پناهی

هیچ وقت

هیچ وقت نقاشِ خوبی نخواهم شد

امشب «دلی» کشیدم

شبیهِ نیمۀ سیبی

که به خاطرِ لرزشِ دستانم

در زیرِ آواری از رنگ ها

ناپدید ماند.


به ساعت نگاه می کنم:

حدود سه نصفه شب است

 

چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم

 

و طبق عادت کنار پنجره می روم

 

سوسوی چند چراغ مهربان

 

وسایه های کشدار شبگردانه خمیده

 

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

 

و صدای هیجان انگیز چند سگ

 

و بانگ آسمانی چند خروس

 

از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام

 

و خوشحال که هنوز

 

معمای سبز رودخانه از دور

 

برایم حل نشده است

 

آری!

 

از شوق به هوا می پرم

 

و خوب می دانم

 

سالهاست که مرده ام


سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه

چونکه انسانی و از تیره سرتاسانی

زهره گوید که شعور همه آفاقی تو

مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی

در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را

چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی

راز در دیده نهان داری و باز از پی راز

کشتی دیده به طوفان خطر میرانی

مست از هندسه ی روشن خویشی مستی

پشت در آینه در آینه سرگردانی

بس کن ای دل که در این بزم خرابات شعور

هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی

لب به اسرار فروبند و میندیش به راز

ور نه از قافله مور و ملخ درمانی


شاعری که اندره مالرو بود

آزاد، جسور، شاد

آن سان که کودکی یتیم در اولین روز مرگ پدرش

گل باران بوسه و سلام و دلداری می شود!

در اولین دیدار

با کلام تو این خواب ها را تعبیر شده خواهم یافت!

با گرما و خیال

یا سرما و عشق

پیش کش آن که عطرش ملکه ی همه عطرهاست

یک لبخند

دو تار مو

وسه سلام

این چنین جهان در چشمان کهنه ام تازه می شود

در نور باران گور ساده ام

 

  • ۹۹/۰۲/۰۳
  • احمد رضایی

حسین پناهی

شعر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی